چهل و چهارم

ساخت وبلاگ

سلام

امروز کفش و کیف را از یکی از سایت خریداری کردم. واقعاً زیبا بود سپس نشستم تا رمان بخوانم و غذای ساده بخورم.

 

قسمت 38

در در ، صدای ناسین جون به پایین کوبیده شد: سپید جان ، آیا می توانید در را باز کنید؟ من یک کارت دارم پیانو 111 من از پشت درب رفتم تا او بتواند وارد شود. او علیه من نشست: نگاه کنید ، دختر من ، من همه چیز را می دانم ، بعداً می توانم آن را توضیح دهم ، اما اکنون تاها منتظر شما است ، آیا او را می بینید؟ من دوباره شوکه شدم: Nasreen Jun ، در مورد Agha Taha؟ ... او در وسط سخنرانی من پرید و یک ورق کوچک به من برد: این آدرس است ، برو ، من به پدربزرگ شما توضیح خواهم داد. من او را با صدای بلند روی گونه بوسید و نمی دانم چگونه خودم را آماده کردم و وقتی به آدرس دستم رسیدم. این خانه در دره و تقریباً خارج از شهر بود.


زنگ را فشار دادم و بدون مکث دوم ، درب با صدای تیک باز شد. با هر قدم که انجام دادم ، استرس من در حال رشد بود. در باز شد و تاها بیرون آمد. من ایستادم ، او به من آمد. به چشمان خود نگاه کردیم و قصد دویدن نداشتیم. او دستان خود را به شلوارهای گرم کنش کشید و بی سر و صدا گفت: سپید؟ این یک کلمه کافی بود تا عصبانیت من را به سمت او هدایت کنم: "بخواب و درد ، این چیست؟" من شما را لعنت می کنم ، از شما متنفرم. او بازوی من را گرفت و مرا به سمت او کشید و در چهره من رشد کرد: متوقف شوید ، اگر ساکت بودید ، من به شما می گفتم که چرا تمام این مدت گم شده ام.

آیا شما به من ترسو می گویید که به من اهمیتی نمی دهید ، درست است؟ لب های خود را به دهانش کشید و دستش را روی گردن خود قرار داد ، همانطور که هر وقت عصبی بود انجام می داد. ناگهان او به من زنگ زد: آیا می ترسم؟


پیانو 112 چشمانم را بستم و فریاد زدم: متوقف کردن استیل ، متوقف ، لطفا. او سنگ را جلوی پاهای خود لگد زد و با همان صدای عصبانی گفت: بیرون بروید ، سرد است. من دیگر نمی میرم بازوی من را بگیرد و مرا به خانه بکشد.او به داخل هل داد و در را سخت کوبید ...

من اخم کردم: این موقعیت چیست؟ بدهی؟ او مبل را به شدت لگد زد. چرا او این کار را کرد ، من از این مرد در مقابل من می ترسیدم ، دیگر او را تشخیص ندادم. درست مثل زمانی بود که او با پارس دست و پنجه نرم کرد. او با هیستریک گفت: "بنشین ، خانم Sepide ، و من به شما می گویم که من اشتباه کردم." من از آن زمان اطلاعات را گرفته بودم. وقتی به من حمله کردم حرکت نکردم. سریع نشستم و او یک میلی متر از من متوقف شد.

امروز خدا برکت دهد یا من زنده می روم یا تاها. او یک صندلی گرفت و در مقابل ما نشست. او کمی به من تکیه داد: من مثل آن مرد پرهیزگار نیستم که می تواند قلب یک دختر مرده را با چشمک و لبخند جلب کند ، و سپس به چاک ضربه بزند. من مثل پسر عموی ناجوانمردانه ام نیستم که چیزی نمی گوید و دوید ، این دو.

 

پیانو...
ما را در سایت پیانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saren pianoplus بازدید : 110 تاريخ : شنبه 5 شهريور 1401 ساعت: 14:17