روز ششم

ساخت وبلاگ

سلام و شب بخیر!


امروز ساعت 9 صبح از خواب بیدار شدم و حالم بد بود برای همین وقتی چشمامو باز کردم فقط پیانومو دیدم و تازه زدم!

 بعد از کمی آرام شدن، شروع به نوشتن رمان کردم، اما امروز چیز زیادی برای گفتن ندارم، پس بریم سراغ کار.


در ضمن من ناهار عدس پلو و شام برنج قرمز داشتم طرز تهیه! یعنی بهترین برنج را از رشت برنج می توانید تهیه کنید!

 

پیانو قسمت 5


کار را تقسیم کردیم، غذا را من آماده کردم، تنها ظرف ها را شست و آقاجون به گل های باغچه آب داد. یگانه:صبح میخوام یه چیزی بگم نمیگی طاها رو ببندم؟ کمی خندیدم و گفتم: نمی خواهی ظلم کنی، نه، نمی دانم چه شد. وقتی ظرف ها را کنار می گذاشت، می گفت طاها مدتی است که خیلی مشکوک است، همیشه می گوید که همه در اتاق هستند و کاغذهای روی میزش را بالا و پایین می کنند یا به یک نفر زنگ می زنند و مدت طولانی صحبت می کنند. زدند _ خب مشکوک نیست چون میره تو اتاقش و با کاغذ میچرخه مگه مشکوک هست یا داره با تلفن حرف میزنه شاید دلش یه جایی گیر کرده. نگاه عاقلانه اش نگاه احمقانه ای به من انداخت و گفت: "بعضی وقتا مردم به عقلت شک میکنن مرد، یکی دلش گیر کرده یه جایی از این طرف صفحه به اون طرف میره؟ یه چیزی بگو که با دلیلش سازگاره، چرا؟" آیا دلش جایی گیر کرده است؟"هیچ وقت شانه بالا انداختم: پس نگران نباش، به قول شما اگر مشکلی داشته باشد، آن را حل می کند، پسر کوچکی نیست، باید مراقب رفتارش باشید. یگانه: این یک نامه است. صدای اذان از مسجد محل ما به گوش می رسید. آقاجون شروع به وضو گرفتن کرد و منتظر ماندم تا این صدای زیبا و دلنشین، مغز استخوانم را پوشاند، سپس شروع به وضو گرفتن کردم.

یگانه با اینکه حجاب مناسبی نداشت و رفتارهای شیطنت آمیز و بی پروا داشت اما به نماز و دین و خدا و پیامبر نیز معتقد بود و به همین دلیل آقاجون او را بسیار دوست داشت.آقاجون نمازش را خواند و من وضو گرفتم. بعد از نماز تسبیحات حضرت زهرا (س) را خواندم و سفره نهار را با یگانه چیدم. یگانه: آقاجون لطفا ناهار بخور. آقاجون: چشم دخترم اومده. چرخه مشکلات متوقف شده است. خوشحال بودم که کار پیدا کردم و به همین دلیل اشتهایم چند برابر شده بود. با کمک یگانه میز را صاف کردیم و وقتی خواستیم کمی استراحت کنیم زنگ به صدا درآمد. یگانه جواب داد: کیه؟......_ یگانه: علیک سالم نه عزیزم یگانه. وقتی یگانه اینجوری تربیت شد یعنی امیر اومده. او پسر عموی مهربانم است که ذاتش مادر ظالمش نبود. یگانه دل نشین امیر بود. و با هم دعوا کردند، من چادرم را زدم و به آشپزخانه رفتم تا چای و شیرینی درست کنم.

 

پیانو...
ما را در سایت پیانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saren pianoplus بازدید : 84 تاريخ : شنبه 18 تير 1401 ساعت: 4:02