11

ساخت وبلاگ

با سلام و خسته نباشید به همه کسانی که وبلاگ من را می خوانند

امروز روز خیلی خوبی بود و در عین حال عادی مثل روزهای قبل اما آرامش بخش!

امروز پیانویم رو کاملا تمیز کردم و به سرویس این سایت فرستادم و بعد رفتم بیرون و برای ناهار مقداری مواد خریدم و باهاشون یه لوبیا پلو خوشمزه درست کردم و بعدش رو تختم خوابیدم و داخل  سایت ها گشتم مخصوصا اون سایت چوبی واقعا کاراشون زیباس .

 


قسمت 14

کمی بیشتر موندم و بعد از دادن لباس به یگانه گفتم: یگانه اگه الان برم آقای رستگار چیزی نمیگی؟ یگانه:حالا که خودش نیست امروز کاری نداری نه عزیز برو باهاش ​​هماهنگ میکنم.

_باشه نگران نباش افتتاح این رستوران کیه؟ یگانه: نمی دونم، چه خوب که گفتی ازش می پرسم. از او خداحافظی کردم و به داروخانه رفتم. از داروخانه راهی خانیمان نشد و بقیه راه را پیاده رفتم. به خانه که رسیدم با آقاجون احوالپرسی کردم و با اشتیاق از اتفاقات چند روز گذشته برایش تعریف کردم. پیانو 26 آن پیرمرد بیچاره که با حرف های من روبرو شد فقط لبخند زد و حرف من را تایید کرد.

سرم را خاراندم و گفتم: به نظر شما مشکل آقایان چیست؟ آنها امروز بسیار ناراحت هستند. آقاجون: هر چی هست امیدوارم حل بشه دخترم، انگار مرد خاصی است. بعد با لبای جمع شده اومد و بهم چشمکی زد. منظورش را فهمیدم و به اسمش اعتراض کردم: آقاجون.

دستانش را به نشانه تسلیم بالا آورد و نوک بینی ام را زد. با هم غذا درست کردیم و خوردیم. آقاجون برای استراحت به اتاقش رفت و من هم همینطور. به سقف نگاه کردم و به طاها فکر کردم.

با استایل مردانه‌اش، عطرش که وقتی از کنارت رد می‌شد، بینی و ریه‌هایت را می‌پوشاند.به موهای سفید یک طرف شقیقه اش فکر کردم که چقدر با شکوه به نظر می رسد. چند سالش بود چهره مغروری داشت اما می دانست کجا و برای چه کسی از آن استفاده کند. در یک کلام می توانم بگویم که این مرد خاص است. طاها یک ناجی خاص است. سرم را از این طرف به آن طرف چرخاندم تا دیگر به او و رفتارش فکر نکنم.

طلوع زندگی شما کجا رفته است؟ شما فقط کارمند او هستید، فقط یک کارمند.

 

پیانو...
ما را در سایت پیانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saren pianoplus بازدید : 94 تاريخ : دوشنبه 27 تير 1401 ساعت: 3:52