سیزدهم

ساخت وبلاگ

سلام امروز برای من روز خوبی بود!!

صبح با انرژی عجیبی از خواب بیدار شدم و تمام روز احساس خوبی داشتم.

بعدازظهر از ساعت 6 تا همون شب فقط پیانو زدم، ساعت 12 با دوستم رفتیم بیرون، خیلی خوب بود، کل شهر را گشتم و شب که داشتیم شتاب می گرفتیم، وارد ترافیک شدیم. . اون موقع رفتیم جوب. ما نتوانستیم صدای ماشین را بگیریم. با یک یدک کش برخورد کردیم اما وقتی خواستم ماشین را پیاده کنم سیم بکسل پاره شد. اون موقع شب هیچ جا باز نبود تو نت سرچ کردم یه سایت خوب پیدا کردم نیم ساعت بعد گفتیم کابل یدک رو داشتیم!

 

قسمت 19

پیانو 27 هر چقدر هم که سخت بود، شب را پشت سر گذاشتیم، اما احساس کردم آقاجون از مشکلی ناراحت است و نمی‌خواهد من از آن باخبر شوم. صبح برای اینکه جثه کوچکم را پنهان کنم یونیفرم و کفش پاشنه بلندم را پوشیدم. قرص ها را به او دادم و از او خداحافظی کردم. تصمیم گرفتیم تا روز افتتاحیه با بچه ها کار کنیم تا هماهنگی های لازم انجام شود. وقتی به رستوران رسیدم با همه احوالپرسی کردم. بچه های خوبی بودند و با هم می توانستیم یک گروه دوستانه تشکیل دهیم. من در مورد ایده خود به آنها گفتم و اکثر آنها موافقت کردند. _بچه ها میخوایم فول موزیک بزنیم. منظورم از کامل این است که ما یک گروه گیتار و یک گروه پیانو داریم و چند نفر را برای اجرای زنده آماده می کنیم. همانطور که رستوران سنتی است باید موسیقی سنتی هم داشته باشیم. موسیقی من شعر می گویم و آماده می شوم و کسانی را که صدایشان هماهنگ تر است را برای اجرا انتخاب می کنیم. موافقید؟ همه کف می زنند و برخی از جوانان سوت می زنند. لبخندی زدم و برگشتم و به یگانه نگاه کردم، وقتی طاها رو جلوی چشمم دیدم تا جایی که ریشه کرده بود.از ترس دستم را دراز کردم و چادرم را محکم گرفتم. با دیدن صورت رنگ پریده ام با وحشت گفت: ببخشید نمی خواستم شما را بترسونم خیلی خجالت می کشم. آب دهانم را قورت دادم و سعی کردم با نفس عمیقی خودم را کنترل کنم. اشکالی ندارد، من کمی خجالتی هستم. ملحی لبخندی زد که خیلی به چهره اش می آید. کمی ناراحت تر از روزهای قبل به نظر می رسید.


از ظاهرش فهمیدم همیشه با کت و شلوار جلوی کارمندانش ظاهر می شد اما امروز کاملا اسپرت بود. گوشیم زنگ خورد آقاجون بود! او هرگز در این ساعت از روز با من تماس نگرفت! جواب دادم: آقا جان؟ طوری با تلفن صحبت می کرد که من گیج شدم. آقاجون: س... ساپده... من... و بوق زدن مداوم... از ترس و استرس چند بار شماره اش را گرفتم، جواب نداد. همه افکار بد و منفی سرازیر شدند و من با حالتی گیج به برند لباس طاها نگاه کردم.

 

پیانو...
ما را در سایت پیانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saren pianoplus بازدید : 151 تاريخ : سه شنبه 28 تير 1401 ساعت: 21:17