23

ساخت وبلاگ

سلام امروز یکی از روزهای خوب من بود داشتم آهنگ گوگوش مرداب رو گوش میکردم خیلی خوب بود واقعا آرومم میکنه ولی فکر کنم پیاده روی قشنگتره همون کتانی ای که خریدم میذارم . این سایت و شروع به راه رفتن کرد.

پیاده رویمون که تموم شد رسیدم خونه و کارهای قبلیمو انجام دادم...

 

قسمت 38


پیانو 67 شب بود و بعد از شام ساعت نه آقاجون رو فرستادم تو اتاقش استراحت کنه دکترش گفته بود اگه بیشتر از این مدت بیدار بمونی سیستم عصبیت بهم میخوره. نمیدونم چرا اصلا خوابم نمیبره من باید صبح زود به رستوران می رفتم و این وضعیت شب قبل من است. من حتی گوشی نداشتم که خودم را سرگرم کنم. باید کتاب می خواندم تا چشمانم داغ شد و خوابم برد. ...


طبق روال صبح آماده شدم که برم شرکت، تنها روز مرخصی او بود، به همین دلیل برای رسیدگی به آقاجون به خانه ما آمده بود. از هر دو خداحافظی کردم و رفتم، به محض رسیدن به شرکت طاها را دیدم که همزمان با من از ماشینش پیاده شد و با عصبانیت غیر قابل کنترل به سمت شرکت حرکت کرد. سریع دنبالش دویدم و داد زدم آقای رستگار... آقا. خراش؟ یک بار ایستاد و با صورت سرخ شده از عصبانیت، او نیز به خیابان رفت.

توی سرم داد زد چی شده آقا رستگار نگو. چرا عصبانیتت رو سر من زدی؟ اما من چه گفتم؟ اگر شما را آقای رستگار صدا کنم پس چه بگویم؟ از رفتارش منزجر شدم و سرم را پایین انداختم. به سرعت آبم را قورت می دادم تا دیگر گریه نکنم. چادرم را جلو انداختم و در آن پنهان شدم. از فریادی که به سرم زد می ترسیدم. طاها: سپیده خانم میشه بگید؟ صدایش آرام و درمانده بود، نمی توانستم چشمانش را ببینم، اما از تردیدم گذشتم و چشمانم را به او دوختم.یکدفعه نفسش را بیرون می دهد و هرم گرمای بازدمش به صورتم برخورد می کند. کالفه دستش را از روی موهایش به سمت گردنش می کشد و جلوی گردنش می ایستد.


پیانو 68 طاها: بریم یه جای دیگه، اینجا خیلی شلوغه. چیزی نمی گویم و فقط پشت سرش راه می افتم، در قسمتی از پیاده رو که جایی کم تردد است می ایستد. با کمی فاصله از او روی صورتش دراز می کشم و از سنگینی نگاهش دهانم را باز می کنم تا نفس عمیقی بکشم، هوای نسبتا خنکی که وارد ریه هایم می شود و کمی آشفتگی ذهن و قلبم را آرام می کند. . طاها: سپیده خانم، خیلی خجالت می کشم، این اولین بار است که سر شما داد می زنم، واقعاً معذرت می خواهم، ببخشید. آیا کسی از عشق خود عصبانی می شود؟ با گفتن سپیده خانم دوباره ساکت شدم؟ به آغوشش نگاه کردم. چقدر دلم می خواست دستم را دور بازوان پهنش حلقه کنم...صدایم از ترس میلرزید، به عقب نگاه کرد و اخم کرد: آره بگو. سریع از کنارش رد شدم و وارد اتاق طاها شدم. نه به عطر طاها که لذت و آرامش او را به وجودت تزریق کرد و نه به آن مردی که این همه است. او اینجا چه کار می کرد؟ خیلی ترسیدم که ذهنم آرام نگیرد. وقتی در اتاق باز شد، از ترس جیغ کشیدم! طاها: آروم باش منم طاها. خجالت کشید، اولین بار بود که جلوش داد زد.

پیانو...
ما را در سایت پیانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saren pianoplus بازدید : 104 تاريخ : دوشنبه 17 مرداد 1401 ساعت: 19:53