سی دوم

ساخت وبلاگ

سلام. چطوری ؟؟؟

امروز حالم خیلی خوب بود یه جورایی یاد گرفتم دگ حال خودمو چ طوری خوب کنم من با یک شمع اروم میشم امید وارم شمام منبع ارامشتونو پیدا کنین ولی مطمعن باشین هیچ وقت یه چیز نیست ولی بگردین حتما پیداش میکنین.

خب امروز رفتم داخل همون سایت معروف کفشمون حالا که دقت میکنم خییلی قیمتاش خوب و به صرفه بود تازه یک بوتم ازش گرفتم و بعدشم رفتم سراغ رمانتون و تهشم که دستور پخت غذایی که خوردم.


قسمت 32

پیانو 78 صدای بسته شدن در آمد طاها رفت؟ چه شد که با این عجله و بدون هیچ اطلاعی در خانه را زدی؟ احساس کردم اتفاق بدی افتاده است! مدام با صدای آهسته «ات الکرسی» را می خواندم، اما هنوز آرام نشدم، یک ربع گذشت و خبری نشد. صبرم لبریز شد و به اتاق رفتم و یگانه را صدا زدم: یگان، یگان پاشو. در حالی که چشمانش بسته بود و بالش را به صورتش نزدیکتر کرد، گفت: هوم؟ واحد آقا طاها با عجله رفتند صداش کن دلم میسوزه. یگانه: نگران نباش خودش میاد یا خبرش یا اسمش. یک ژاکت پف کرده بیرون آوردم.


چقدر این دختر احمق و بی احساس است. بالش را از زیر سرش بیرون آوردم و غرغر کرد و گفت: هی سپیده چرا بالش را از زیر سرم بیرون می آوری؟ _میگم به اورژانس زنگ بزن حتما اتفاق بدی افتاده. افی گفت و شماره طاها را گرفت. بعد از چند بوق صدای خسته اش در گوشی بلند شد: بله؟ یاگانا: کجایی؟ طاها: اومدم مامان رو بیارم... میبرمش با بابا دعواش شده. هر دو به هم نگاه کردیم با خونسردی به یگانه گفتم: بگو چرا میری شرکت. همان را تکرار کرد و طاها گفت: چه کنم؟ خاله من هم با شما مسافرت است، او را به خانه سپیده خانم پالسی می برم تا ببینم چه می شود. دیگه صبر نکردم و گوشی رو از دست یگانه قاپیدم و گفتم: سلام آقا طاها با مامانت بیا خونه ما.طاها: سلام، خیلی ممنون، زحمت کشیدم.


پیانو 79 - آقایون لطفا بردنشون به شرکت درست نیست البته اگه بلد بودن. طاها: چی میگی... چی بگم... مزاحم نشویم. _مرحمید منتظرت هستم. خداحافظی می کنیم و تلفن را قطع می کنیم. یگانه خندید و گفت: سپیده ما هم اینجا را کاروان کردیم. لبخندی زدم و با هم به آشپزخانه رفتیم تا برای مهمان جدید شام آماده کنیم. چند دقیقه بعد.....چیزی؟ یگانه: امیر می خواهد بیاید عذرخواهی کند. اخمی کردم: حق نداره وارد این خونه بشه، امیر پسر همون مادره. یگانه: تو اینطوری نبودی سپیده. _سعی کردم دیگه بحث نکنم چون نمیخوام آقاجون بفهمه. منتظر واکنش او نشدم و با سینی چای وارد پذیرایی شدم. او می دانست که امیر را دوست دارد و قصدش جبران است، اما امیر باید به خاطر رفتار زشتش مجازات می شد.


پیانو 81 در چند روز گذشته، آیا تا به حال به گرسنگی خود فکر کرده اید؟ خودم را به همه معرفی کردم و خواستم کنار آقاجون بنشینم که مادر طاها گفت دخترم می خواهی کنار من بشینی اول با هم صحبت کنیم. یه کم استرس گرفتم به من چی گفت؟به طاها که از رفتار مادرش تعجب کرده بود نگاه کردم. چشمکی بهش زدم و کنارش نشستم. طاها و آقاجون دوباره شروع کردند به صحبت کردن. تنها کسی که نمیدانست کجاست!؟..

پیانو...
ما را در سایت پیانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saren pianoplus بازدید : 102 تاريخ : دوشنبه 24 مرداد 1401 ساعت: 3:33