سی چهارم

ساخت وبلاگ

سلام. چطوری ؟

امروز یکی از روزای جالب برای من بود ست کفش و کیف که اخرشم رفتم از سایت خریدم و بعدشم ...

 

قسمت 33


مادر طاها: چطوری عزیزم، چه دختر ساکتی هستی، طاها جور دیگری تعریف می کرد! خندیدم: به لطف تو خوبم، چی میگن؟ مادر طاها: می گفت خیلی بی پروا و گاهی شیطنت می کرد. سرم را پایین انداختم: نمی دانم. مادر طاها: میشه بهت اعتماد کنم باید یه چیزی بهت بگم.

لبخندم محو شد: بله حتما گوش میدم. در همین حین، در حالی که او در حیاط با شخصی درگیر شد، یک فریاد به گوش رسید. همه ترسیده رفتیم توی پاسیو با دیدن امیر اخم کردم و خیلی جدی به سمتش رفتم.


پیانو 82 یگانه: سپیده باور کن وارد شد. پرده ام را محکم گرفتم: آقا امیر به صفات اخلاقی تجاوز به حریم خصوصی دیگران هم اضافه می شود، شما چیزی به نام احترام و کرامت می دانید یا به شما بگویم؟ امیر:صبح بخیر الان اومدم حرف بزنم لطفا. عصبی گفتم چی میگی، اون موقع که باید مثل نامرد بودی و پشت مامانت پنهان شدی، حالا که ابا به دردسر افتاده، آقا امیر خجالتی هست که حرف بزنه، بیا بیرون ببین.

آقاجون: اینجا چه خبره؟ برگشتم: باشه آقا امیر راه رو اشتباه اومدی. آقاجون:چی شده امیر بابا چرا سپیده اینقدر عصبانیه؟ امیر: عمویم...


آرام و با تاکید به او گفتم: امیر، آقاجون، ولش کن، از چشم تو می بینمش. فقط اینو ببر بیرون چادرم را درست کردم و سعی کردم لبخندی ساختگی بزنم. برگشتم و همه را دعوت کردم که داخل شوند. به هر حال آقاجون پرسید چی شد و چرا امیر اومد.

چون مهمون داشتیم بحث رو تموم کرد ولی با نگاه فهمید که باید توضیح بده. در همین حین طاها به سمتم آمد: سپیده خانم، می توانم چند لحظه وقت شما را داشته باشم؟ _مشکلی نیستطاها: اگه ممکنه بریم بیرون. به چشمانش نگاه کردم، واقعاً نگاه کردم و سیاه شدم.


پیانو 83 _بله حاضرم بیام. نگاهم را دزدیدم و به سمت اتاق رفتم و در واقع از طاها و چشمان جادویش فرار کردم. به محض اینکه به خودم مسلط شدم رفتم بیرون و با آقاجون و بقیه خداحافظی کردم. طاها: بریم قدم بزنیم؟ از خدا چه میخواهم جز اینکه هوای تو را نفس بکشم و در کنار تو راه بروم؟ _ما میرویم. جوری کنارم راه میرفت که حس فالوور داشتن رو داشتم. احساس کسی که کمرش گرم است و از هیچ چیز نمی ترسد.

اونی که میخواست به هر کس تو خیابون بگه این مردی که کنارم میبینی مرد منه ولی...فقط فکر کرد کنارش قدم زدن شیرین و قشنگه. _میخواستی چیزی بگی؟ ایستاد، برگشتم و با تعجب نگاهش کردم، چشمانش را بست و لبخند خفیفی روی لبانش نقش بست. به حالت قبلش برگشت و گفت: آره یعنی... چجوری بذارم؟ دوباره شروع به حرکت می کنیم. نمیدونم میخوای حرف بزنی


پیانو 84 طاها: آیا به عشق در نگاه اول اعتقاد داری؟ صورتم گیج شده بود، اما نقابم را جلو کشیدم تا او نتواند صورتم را ببیند: عشق در نگاه اول تنها زمانی صادق است که طرف مقابل بتواند ثابت کند که واقعاً عاشق شده اند، در غیر این صورت...نه من باور نمی کنم. آن را

طاها: میشه اول کمکم کنی؟ ضربان قلبم زیاد شد منظورش چی بود؟ ببخشید متوجه نشدم چی گفتی طاها: فکر کنم عاشق شدم. آبم را قورت دادم، سرگیجه گرفتم و زنجیره کلمات دوباره پاره شد.

 

پیانو...
ما را در سایت پیانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saren pianoplus بازدید : 69 تاريخ : سه شنبه 25 مرداد 1401 ساعت: 14:45